رنگ سرنوشت
پارت ۱۰
ویو شوگا
خیلی استرس داشتم .. نمیدونم معنی این کارای مینا چی بود
اون روز رو با تمام سختیاش گذرونیدیم
فردا شد رز از صبح گریه میکرد که نمیخواد بره
جیمین:اههه نظرت چیه دایی هم باهات بیاد هان؟
مینجی:دایی جیمین بیاد میری؟
رز:اره
مینجی:جیمی توروخدا حواست به بچم باشه ها
جیمین:باشه
شوگا:خاب دخترم ساعت ۱۰ کم کم باید اماده شیم
مینجی:یکم زود نیس
جیمین:شما اماده شین حالا
ویو ادمین
مینجی رز رو برد حموم بعد از ۱۰ مین اومدن بیرون
مینجی موهای رز رو خشک کرد و و دم اسبی بست یه لباس خوشگلم تنش کرد
مینجی:خاب بزاربرای دخترم عطرم بزنم
جیمین:رز عزیزم دیر میشه تا اون پارک
مینجی:مگه اون پارک کجاست؟
جیمین:خاب بوسانه
مینجی:چی بوساننننن ۴ ساعت راهه البته بدون ترافیک
جیمین:نگران نباش نونا ...ساعت ۱۲ هه تا ۴ میرسیم
مینجی :باشه
مینجی رز همو بغل کردن شوگا هم به این بغل ملحق شد
شوگا:رز باید یه قولی بهم بدی
رز:چی بابایی
شوگا: زودبرگردی چون بابایی مامانی دلشون برات تنگ میشه ..دایی هم اذییت نکنی
رز:چشم
رز از تک تک اعضا خداحافظی کرد و با جیمین حرکت کردن
(پرش به ساعت ۴)
ویو رز
با دایی تازه رسیده بودیم بوسان توییه یه پارک نشسته بودیم که یه خانم خیلی خوشگل مهربون با یه عروسک باربی بزرگ اومد سمتم
دایی جیمینم از جاش بلند شد
جیمین:سلام
مینا:سلام اوپا ...(بغلش کرد) سلام دخترممم (رزم بغل کرد)
رز:این علوسکه برای منه؟
مینا:اره عزیزم
ویو ادمین
اون روز جیمین مینا رز کلی خوش گذروندن نزدیکای ساعت ۱۰ بود که رفتن برای خوردن غذا که گوشی جیمین زنگ خورد
جیمین:ببخشید حتما باید جواب بدمش
جیمین :الو ؟
مینجی:الو جیمنیا...رز خوبه؟چیکار میکنه
جیمین :اره نونا خوبه ..داره با مینا شام میخوره ...ما احتمالا امشب اینجا بمونیم راهه زیادیه نمیتونیم برگردیم شب
مینجی:یعنی چیییی که میخوایین بمونیننن
جیمین:نگران نباش ما میریم هتل مینا پیش ما نمیمونه
مینجی:جون تو جون بچم مراقبش باشیا
جیمین:باشه ..نگرگان نباش
رز:دایی داییی
جیمین:رز صدام میکنه باید برم فعلا خدافظ
اجازه اینکه مینجی خدافظی کنهپع ع عپذ۵ذ۵پ رو بهش ندادم بغض تموم گلومو گرفته ...
(پرش به دیروز )
ویو جیمین
بعد از اینکه تلفن مینا با مینجی تموم شد
نوتیفکیشنی برام اومد بازش کردم شماره کره ی مینا بود
متن پیام:::ویو
اوپا تو باید بهم کمک کنی
جیمین:چه کمکی؟
مینا:ازت میخوام موقعی که با رز اومدین بوسان ...همون شب با بلیطایی که گرفتم از کره میریم برای همیشه
جیمین:من این کارو نمیکنم
مینا:مجبوری ..وگرنه تو که دلت نمیخواد مامان بفهمه تو مینسو کات کردین؟
درست میگفت منو دوست دخترم ۳ ماهه کات کرده بودیم مامانم اونو خیلی دوست داشت و روش حساس بود ..اگه میگفتم قطعا دعوا میشد
ولیولی
جیمین:من بازم این کارو نمیکنم
مینا:اممم نظرت چیه که به مامان بگم مرگ بابا تقصیر توبود
اینم درست بود من وقتی نوجوون بودم با ماشین به یکی زدم و اون قتل رو بابام گردن گرفت
جیمین:قبوله
::::::
ویو شوگا
خیلی استرس داشتم .. نمیدونم معنی این کارای مینا چی بود
اون روز رو با تمام سختیاش گذرونیدیم
فردا شد رز از صبح گریه میکرد که نمیخواد بره
جیمین:اههه نظرت چیه دایی هم باهات بیاد هان؟
مینجی:دایی جیمین بیاد میری؟
رز:اره
مینجی:جیمی توروخدا حواست به بچم باشه ها
جیمین:باشه
شوگا:خاب دخترم ساعت ۱۰ کم کم باید اماده شیم
مینجی:یکم زود نیس
جیمین:شما اماده شین حالا
ویو ادمین
مینجی رز رو برد حموم بعد از ۱۰ مین اومدن بیرون
مینجی موهای رز رو خشک کرد و و دم اسبی بست یه لباس خوشگلم تنش کرد
مینجی:خاب بزاربرای دخترم عطرم بزنم
جیمین:رز عزیزم دیر میشه تا اون پارک
مینجی:مگه اون پارک کجاست؟
جیمین:خاب بوسانه
مینجی:چی بوساننننن ۴ ساعت راهه البته بدون ترافیک
جیمین:نگران نباش نونا ...ساعت ۱۲ هه تا ۴ میرسیم
مینجی :باشه
مینجی رز همو بغل کردن شوگا هم به این بغل ملحق شد
شوگا:رز باید یه قولی بهم بدی
رز:چی بابایی
شوگا: زودبرگردی چون بابایی مامانی دلشون برات تنگ میشه ..دایی هم اذییت نکنی
رز:چشم
رز از تک تک اعضا خداحافظی کرد و با جیمین حرکت کردن
(پرش به ساعت ۴)
ویو رز
با دایی تازه رسیده بودیم بوسان توییه یه پارک نشسته بودیم که یه خانم خیلی خوشگل مهربون با یه عروسک باربی بزرگ اومد سمتم
دایی جیمینم از جاش بلند شد
جیمین:سلام
مینا:سلام اوپا ...(بغلش کرد) سلام دخترممم (رزم بغل کرد)
رز:این علوسکه برای منه؟
مینا:اره عزیزم
ویو ادمین
اون روز جیمین مینا رز کلی خوش گذروندن نزدیکای ساعت ۱۰ بود که رفتن برای خوردن غذا که گوشی جیمین زنگ خورد
جیمین:ببخشید حتما باید جواب بدمش
جیمین :الو ؟
مینجی:الو جیمنیا...رز خوبه؟چیکار میکنه
جیمین :اره نونا خوبه ..داره با مینا شام میخوره ...ما احتمالا امشب اینجا بمونیم راهه زیادیه نمیتونیم برگردیم شب
مینجی:یعنی چیییی که میخوایین بمونیننن
جیمین:نگران نباش ما میریم هتل مینا پیش ما نمیمونه
مینجی:جون تو جون بچم مراقبش باشیا
جیمین:باشه ..نگرگان نباش
رز:دایی داییی
جیمین:رز صدام میکنه باید برم فعلا خدافظ
اجازه اینکه مینجی خدافظی کنهپع ع عپذ۵ذ۵پ رو بهش ندادم بغض تموم گلومو گرفته ...
(پرش به دیروز )
ویو جیمین
بعد از اینکه تلفن مینا با مینجی تموم شد
نوتیفکیشنی برام اومد بازش کردم شماره کره ی مینا بود
متن پیام:::ویو
اوپا تو باید بهم کمک کنی
جیمین:چه کمکی؟
مینا:ازت میخوام موقعی که با رز اومدین بوسان ...همون شب با بلیطایی که گرفتم از کره میریم برای همیشه
جیمین:من این کارو نمیکنم
مینا:مجبوری ..وگرنه تو که دلت نمیخواد مامان بفهمه تو مینسو کات کردین؟
درست میگفت منو دوست دخترم ۳ ماهه کات کرده بودیم مامانم اونو خیلی دوست داشت و روش حساس بود ..اگه میگفتم قطعا دعوا میشد
ولیولی
جیمین:من بازم این کارو نمیکنم
مینا:اممم نظرت چیه که به مامان بگم مرگ بابا تقصیر توبود
اینم درست بود من وقتی نوجوون بودم با ماشین به یکی زدم و اون قتل رو بابام گردن گرفت
جیمین:قبوله
::::::
- ۳.۷k
- ۰۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط